هورادهوراد، تا این لحظه: 4 سال و 14 روز سن داره

کوچولوهای شیرین

ali

یازده ماهگی

 ا مروز من وارد آخرین ماه از اولین سال زندگیم شدم . ( مامانم سلام می رسونه ، میگه دیدین چقدر زود میگذره ! )  واما اینکه اردیبهشت رو چطور گذروندم ... اول از همه بگم که یاد گرفتم از حالت خوابیده به نشسته و از حالت نشسته به ایستاده تغییر وضعیت بدم . اونم تنها و بدون کمک ! شاید بگید چطوره که تازه داری این کارو میکنی ؟ ولی باید خدمتتون عرض کنم چون مدل حرکت کردن من فرق داشت و چهار دست و پا نرفتم ، بقیه کارهامم تحت تأ ثیر قرار گرفت . سعی میکنم در اولین فرصت یه فیلم از این سرسره بازیم براتون بذارم ( خیلی با حاله ) . خلاصه جدیداً وقتی از خواب بیدار میشم ، سر پا می ایستم و شروع می کنم به سخنرانی تا یکی بیاد منو از تختم در بیار...
6 خرداد 1391

ده ماهگی

  سلام ...  دهمین ماه زندگیم رو هم پشت سر گذاشتم ... یه ماه پر جنب و جوش !! از وقتی راه افتادم تو خونه دیگه هیچی از دست من در امان نیست . خلاصه یه دکوراسیون جدید برای مامانم طراحی کردم  . به تلفن هم علاقه خاصی دارم و تا چشمم به تلفن میفته میگم " اَیو ... اَیو ... اَیو ..." ( یعنی اَلو ...اَلو ) ، بعضی از کلمات رو هم یاد گرفتم که فقط افراد حرفه ای قادر به ترجمه اونها هستن از قبیل کفش ، خرگوش ، ببعی و برق . وقتی هم بابام جایی میره ، میرم پشت در میشینم و در میزنم خودم هم صداشو در میارم و میگم " تق تق " . با اون دوتا دندون خرگوشیم هم حسابی گاز میگیرم . این هم عکس من وقتی کنار کمد گیر افتادم ! ...
6 ارديبهشت 1391

آی دندونم !!

بالاخره منم دندون در آوردم ...  دندونم سه روز پیش توسط مامان بزرگم کشف شد ، بعدشم برام یه   آش دندونی خوشمزه درست کرد . البته از یه طرف باید آش می پختن از یه طرف هم می دویدن دنبال من ! آخه سرعتم در حرکت به حالت نشسته خیلی زیاد شده و خلاصه سراغ چی که نرفتم ... صندلی ، در قابلمه ، کابینت و ... این هم عکس گیفت هامه ...   ...
17 فروردين 1391

نه ماهگی

 امروز من نه ماهه شدم . در یک ماه گذشته هم کلی به هنرام اضافه شد از جمله سرسری کردن ، دست زدن ، فوت کردن ، ناز کردن ، راه رفتن در حالت نشسته ، سینه خیز رفتن ( البته از نوع دنده عقب ) ، بای بای کردن ، اسب سواری و نانای کردن . از وقتی هم که عید شده حسابی ددری شدم و تا لباسامو عوض میکنن ، ذوق زده میشم و میگم " دَدَ دَدَ دَدَ " !! هر وقت هم چشمم به خوراکی میفته شروع میکنم به ملچ ملوچ کردن یعنی منم می خوام ...  این هم دو تا عکس از من در سال جدید       وزن من در نه ماهگی 8.3 kg قد من 71 cm ...
6 فروردين 1391

15 اسفند ... یک روز زمستانی

  دیشب  یه عالمه برف بارید و چون من خواب بودم ، امروز رفتم برف بازی . خیلی خوش گذشت ، اولین باری بود که برف می دیدم . دختر عمه هام " هانا و بینا " و دختر عموم " ثمین " هم اومده بودن . این عکس رو تو بغل عمه رؤیا انداختم . عکاسشم آقای پدر بود .   ...
15 اسفند 1390

هشت ماهگی

امروز من هشت ماهه شدم ، و خبر مهم اینکه در آستانه هشت ماهگی صاحب یه دخترعمو شدم که امروز شد خواهرم ! آخه مامانم بهش شیر داد . یه دختر خانم نازنازی خوابالو که حتی زحمت شیر خوردنم به خودش نمیده !!! اسمش مهرو خانومه و دختر عمو محسنمه . به زودی عکس هاشو خواهید دید ( آخه هنوز ازش عکس نگرفتیم ) واما در مورد خودم ... اول اینکه گفتم تا زمستون تموم نشده یه عکس هم در کسوت زمستانی از خودم بذارم . از وقتی که یاد گرفتم بشینم ، دیگه زیاد غرغر نمیکنم و با اسباب بازی هام سرگرم میشم ولی همچنان برای خوابیدن یه حال حسابی به مامان و بابام میدم ! ( مامان مهرسا : تصمیم گرفتیم این چیزا رو هم در وبلاگ ثبت کنیم تا فردا پس فرد...
6 اسفند 1390