هورادهوراد، تا این لحظه: 4 سال و 14 روز سن داره

کوچولوهای شیرین

ali

پانزده ماهگی

قبل از هر چیز باید بگم ، بعد از مسافرتی که رفتیم خیلی دَدَری شدم و تا در خونه باز بشه می دوم طرف در و عزم بیرون رفتن می کنم یا وقتی که می بینم بابام لباس های بیرونش رو پوشیده ، می پرم بغلش و بلافاصله با مامانم بای بای می کنم یعنی ما داریم میریم !! چند تا بازی هم یاد گرفتم از جمله لی لی حوضک ، اتل متل توتوله و کلاغ پر ... وقتی با مامانم  لی لی حوضک می کنم ، به صورتش نگاه می کنم و منتظرم قلقلکش بیاد و بخنده . کلاغ پر رو هم دختر عمه هام یادم دادن . من هم همش راه میرم و میگم اَ داغ پَـ.. ( کلاغ پر ) بعدش هم می گم بابا پَـ و شروع می کنم به نانای کردن و منتظرم بقیه بگن بابا که پ...
6 مهر 1391

سفرنامه شمال !

شاید بشه گفت این اولین مسافرت طولانی و تفریحی من بود ، خیلی هم خوش گذشت . تو این مسافرت علی ، اِما  و عمو وحید هم با ما بودن . محل اقامت ما محمود آباد بود و یه ویلا لبِ دریا گرفته بودیم با چشم انداز زیبایی از دریا . حتی یه روز صبحانه رو هم کنار دریا خوردیم  ، از مکان های مختلفی هم از جمله جنگل کشپل ، آبشار آب پری ، تله کابین نمک آبرود و ... هم دیدن کردیم . خلاصه اینکه جاتون خالی بود ... این عکس رو تو حیاط پشتی ویلا گرفتم ... عکس های آفتاب گرفتن و سنگ بازی کنار دریا ... نمک آبرود ... من و علی در حال ماشین سواری ( علی انقدر سریع رانندگی می کرد که من انگشت به دهان موندم !!! ...
26 شهريور 1391

چهارده ماهگی

سلام من یه نی نی چهارده ماهه شدم با یه عالمه شیطونی که الآن خدمتتون عرض می کنم ! اول از همه غذا خوردنم ... کلی این ور و اون ور میرم و مامانم باید بدوِ دنبالم تا 2 قاشق غذا میل کنم ! بعد از اون عاشق میز کامپیوتر بابامم ... تا چشم بابام رو دور میبینم ، یواشکی میرم تو اتاق و از تخت می کشم بالا و خودم رو میرسونم به میز کامپیوتر کنار تخت . و اون موقع با یه عالمه چیزای جذاب از جمله موبایل ، مجله ، روان نویس ، کاغذ ، CD و ... روبرو میشم !! ضمناً عاشق حموم کردنم ، و اگه ببینم کسی بدون من رفته حموم ، میرم پشت در و میگم حمووووم ... حموووم ... یعنی چرا منو نبردین ! تازه دیروزم که رفته بودم خونه مامان بزرگ و بابا بزرگ...
6 شهريور 1391

عیدتون مبارک

  عید فطر بر همه دوستان گلم مبارک     مامان منصوره ، داییش ،  مامانِ دینا ، بیتا ، تارا و تیام ، سارا ، نیلوفر ( امیرمحمد ) ، مینو ( مریم و محمدپارسا ) ، نیایش ،  ناشناس ، Ali & Ema ، نگین ، آناهیت ، گلبرگ ، ندا ، سرلی ، روشنک از اصفهان ، خاله خاطره ، Sama ،  و همه عزیزانی که همیشه به ما سر می زنن   ...
30 مرداد 1391

سیزده ماهگی !

شیرین کاری های یک نی نیِ 13 ماهه : بعد از ین همه راه رفتن به سبک نشسته ، تازه تازه به چهار دست و پا رفتن علاقه مند شدم ( آخه این مدل سرعتش بیشتره و مخصوصاَ وقتایی که می خوام از دست مامانم فرار کنم خیلی به درد می خوره ، مثلاَ موقع خوردن قطره آهن ! ) جدیداَ یاد گرفتم بدون کمک بایستم ، بعدش هم بقیه رو صدا میزنم و شروع می کنم به دست زدن ، یعنی شما هم برام دست بزنید . تازه راه رفتن هم بلدم ولی تا کسی کنارم نباشه راه نمیرم آخه هنوز زیاد از راه رفتن خودم مطمئن نیستم و می ترسم زمین بخورم ... یه کار دیگه اینکه ، این آقا امیرمحمد برای ما بدآموزی داشته و به ما یاد داده چطور از مبل بکشیم بالا !!  ...
6 مرداد 1391

جشن تولد یک سالگی !

سلام ... بعد از یه غیبت نسبتاً طولانی ، دست پر با عکس های تولد ، اومدم .   بالاخره تولد من با حضور دختر عمه هام ، هانا و بینا و دختر عموم ثمین و دوستای خوبم ( مسیحا ، علی ،مهرو ، پارسا ،  مریم و مهنا ، محمد پارسا و مریم ، امیر محمد و تارا ) برگزار شد ! راستشو بخواید زیاد حال و حوصله عکس گرفتن نداشتم ولی با هر ترفندی که بود ازم عکس گرفتن... 1st Birthday of Mehrsa متن کارت دعوت تولدم ... کیک تولد با عکس خودم ... من و بابام ... ...
24 تير 1391

اطلاعیه ...

 ضمن تشکر از همه دوستانی که به یادم بودن ، تولدم رو تبریک گفتن و برای دیدن عکسهای تولد به من سر زدن باید به عرضتون برسونم تولد بنده قراره بعد از امتحانات مامان خانوم برگزار بشه ، پس تا اون موقع خداحافظ .     ...
11 تير 1391

سومین دندون !

سلام ... خبرای جدید ... سر و کله سومین دندون هم پیدا شد ، این در حالیه  که جدیداً خیلی مهربون شدم ، هرکس ازم بوس بخواد دریغ نمی کنم و می بوسمش ، اونم یه بووووووس آبدار ... جای شکم و دست و پا و بینی و زبونم رو هم یاد گرفتم . وقتی ازم می پرسن پات کجاست ؟ میارمش بالا وقتی هم که می پرسن شکمت کو ؟ بلوزم رو میزنم بالا و یه نیشگون محکم ازش می گیرم . البته تصمیم گرفتن دیگه آدرس دماغم رو نپرسن چون تا  می گفتن دماغت کو ، انگشتم رو محکم می کردم تو بینیم !! به دایره لغاتم " توپ " هم اضافه شده و وقتی نباید به چیزی دست بزنم ، میرم سراغش و میگم " نه نه ... نه " !! ...
18 خرداد 1391