مرداد 93
بالاخره بعد از سه ماه تعطیلی ، از اول مرداد دوباره به مهد کودک رفتم . خدا رو شکر روز اول که خیلی راضی و خوشحال بودم . اگرچه موقع رفتن همیشه مخالفت میکنم و با نارضایتی عازم رفتن میشم ولی در عوض وقتی بر میگردم حسابی شارژم . وقتی هم که می رسیم در خونه چند تا ژست می گیرم و به مامانم میگم که ازم عکس بگیره ! یکی از مکالمات چند روز پیش من و مامانم : مهرسا : میدونی چی کار باید بکنی تا خدا خوشحال بشه ؟ مامان : چی کار ؟ مهرسا : به نظر من اگه یه عروسک براش بخری ، خیلی خوشحال میشه !! من دلم میخواد مامانم همیشه خندون باشه و اگه نخنده فکر م...
نویسنده :
مهرسا و هوراد
10:23