بهمن و اسفند 94
این دو ماهی که گذشت ، کلی تولد دعوت بودم ...
تولد هانا سهرابی ...
تولد کیان نیکویی ...
و تولد امیر محمد ...
امسال زمستون بارندگی خیلی کم بود و هرچند من خیلی مشتاق بودم برای برف بازی ولی امکان پذیر نشد
تنها برف امسال ...
گروه موزیسین های کوچک ...
و تولد بابام که در خونه عمو نوید به صورت سورپرایز برگزار شد...
یه روز خوب با دوستم تارا ...
نقاشی من از مامانم ...
و اما آخرین روز مهد و هفت سین مهد کودک...
هوراد :
من هم سوم اسفند واکسن هجده ماهگی رو زدم و همونطور که قابل پیش بینی بود ، خیلی اذیت شدم . انقدر پام درد میکرد که تقریباً 24 ساعت بدون راه رفتن گذشت که واقعاً عجیب بود تا اینکه بالاخره روز بعد لنگ لنگان شروع کردم به راه رفتن و بعد از یکی دو ساعت با مهرسا در حال دویدن و بازی بودم
هوراد شیطون ...
جدیداً برای دسترسی به چیزهای ممنوعه در ارتفاعات از صندلی کامپیوتر ، کالسکه و صندلی غذا استفاده میکنم و به هر چیزی که توی کتابخونه و روی دراور و روی کانتر آشپزخونه است دست پیدا میکنم
دسته گلی که در منزل مامان بزرگ و بابابزرگم به آب دادم
هوراد در آغوش خان دایی جون ...
هوراد و خواهر مهربونش...
و هوراد خان کارتن خواب