هورادهوراد، تا این لحظه: 4 سال و 14 روز سن داره

کوچولوهای شیرین

ali

بهمن 93

مهرسا : واما بهمن ماه ... کماکان به مهد کودک و البته به نظر خودم مدرسه میرم . مامانم از پیشرفتم تو مقش هام     خیلی راضیه و البته از انگلیسی حرف زدنم دهم بهمن تولد هانا  دوست مهدم بود که توی قصر بازی بود و همراه با بقیه ی دوستهام کلی خوش گذروندیم .     روز 21 بهمن هم به تولد تارا دعوت شدم اگرچه به خاطر هوراد زود برگشتیم ولی خیلی خوب بود . یکی دوباره که پنجشنبه ها پارسا با مامانش میان خونه ی ما تا من و پارسا با هم بازی کنیم . بار اول بیشتر به خمیرمجسمه بازی و لگوسازی گذشت ولی بار دوم تب داشتم وهمه اش بهونه گرفتم . روز 25 بهمن هم برای یه...
6 اسفند 1393

دی 93

  مهرسا : 18 دی تولد یکی از دوستان مهد کودک به اسم تارا بود ، اولین باری بود که تنهایی به مهمونی میرفتم . برای تارا یه چرخ خیاطی صورتی بردم ( البته بین خودمون باشه بعد از دادن هدیه ام پشیمون شده بودم و میخواستم پسش بگیرم . ناگفته نمونه که خودم هم یه چرخ خیاطی دارم )   و اما هوراد : بعضی ها میگن من خیلی شبیه به خواهرمم ، جالب اینکه تقریباً همه ی کارهام هم مشابه مهرساست . از نظر قد و وزن و کارهایی که مهرسا تو این سن انجام میداده و ... . یه نمونه از این کارها خوردن انگشت شست پامه . بیشتر دوست دارم با انگشت هام بازی کنم تا اسباب بازی ، چون بعد از اینکه میبینم اسباب بازی قابل خوردن نیست ا...
6 بهمن 1393

آذر 93

  مهرسا : مدتیه که خواب بعد از ظهر رو ترک کردم و به جاش شبها زودتر میخوابم ، اینجوری صبح هم راحت و سرحال بیدار میشم و عازم رفتن به مهد . البته بحث و جدل بر سر لباس پوشیدن کماکان ادامه داره ... ظاهراً این مخالفت کردن ها اقتضای سن منه و مامان هایی که دخترای همسن من دارند ، همه از این مسئله شاکی هستند . عاشق بازی کردنم و هیچ وقت از بازی سیر نمیشم حتی وقتی که قول میدم فقط یه ساعت بازی کنم و یا تا زمان مشخصی ، باز هم دبه در میارم و اجازه مرخصی به همبازیم نمیدم . همبازی هام که در همه رده سنی هستند ، از دوستای کوچولوم گرفته مثل مهرو و پارسا تا هانا و بینا و ثمین و نهایتاً مامانی و باباجی و ...
6 دی 1393

آبان 93

نمونه ای از مکالمات مهرسا و بابا و مامان : - بابا : مهرسا چقدر بیسکوییت ریختی رو زمین ، برو جارو بیار جمعش کن . - مهرسا : من که سیندرلا نیستم !!       مامان : مهرسا وسایلت رو از تو هال جمع کن . مهرسا در حال بردن اسباب بازی ... مامان : اِ این عروسکت رو هم ببر ، جا موند . مهرسا : وااای من دو تا دست که بیشتر ندارم .       مهرسا : سارا بیا بازی کنیم . مامان : من دستم بنده به بابا بگو . مهرسا ( بی مقدمه ) : بابااااااااا این چه وضعشه با من بازی نمیکنی ؟؟ !!!   هر روز هم...
8 آذر 1393

دو ماهگی

امروز من دو ماهه شدم و باید واکسن میزدم . خوبه که مامانم دیگه تجربه پیدا کرده و قبل از خروج از خونه بهم قطره ی استامینوفن داد ، تازه با این وجود باز هم تا شب کلی گریه کردم و بیشتر تو بغل مامان و بابام بودم تا یه کم آروم بشم .     یکی از کارهای جالب خواهر مهربونم اینه که وقتی من ناراحتم و گریه میکنم ، فرقی نمیکنه کجا باشیم ( تو ماشین ، در حال بازی ، غذا خوردن و ... ) مهرسا شروع میکنه به حرف زدن با من تا آروم بشم . مثلاً میگه : داداشم ، کوچولوی من ، پسر خوشگل ، گریه نکنی ، مامانتو میخوای و ... . یه کار دیگه ش هم تشخیص علت گریه است و به مامانم میگه : هوراد یا جیش کرده یا پی پی کرده یا شیر میخواد یا خوابش میا...
3 آبان 1393

هوراد

سلام من هوراد کوچولو هستم و در یک اقدام غافلگیرانه ، روز سوم شهریور سال 1393 یعنی ده روز زودتر از موعد مقرر پا به این دنیا گذاشتم . من هم مثل خواهرم روز دوشنبه متولد شدم ، ساعت 11:30 دقیقه ی صبح ، در بیمارستان بیستون و توسط خانم دکتر لیدا حیدریان و البته خانم دکتر صاحب یاری هم برای خون گیری از بند ناف حضور داشتن که متأسفانه تعداد سلول ها به حد نصاب برای فریز کردن نرسید. روز بعد از تولد من ، طبق برنامه ریزی قبلی ما اسباب کشی داشتیم و به علت عجله من در به دنیا آمدن ، زحمت این کار رو بابا مهرداد ، باباجی و مامانی کشیدند . در این مدتی هم که از تولد من میگذره به علت عدم دسترسی به اینترنت نتونستم زودتر از این ها بیام و خودم رو معرفی...
27 شهريور 1393

شهریور 93

  من خواهر شدم ... و خیلییییییی از این بابت خوشحالم روز سوم شهریور وقتی آماده ی رفتن به مهد بودم ، مامانم منو بوسید و در گوشم گفت که احتمالاً امروز داداش کوچولوت به دنیا میاد و وقتی که شب مامان و بابام به همراه هوراد عزیزم به خونه اومدن من کلی ذوق کردم . انقدر از داشتن این داداش ناز خوشحالم که هر چند وقت یکبار به مامانم میگم : " مرسی که هوراد رو برام به دنیا آوردی "... مهرسا و هوراد ...       و چند تا فیگور جدید از من ...     ...
6 شهريور 1393

اولین پست هورادی !!

سلام من داداش کوچولوی مهرسا خانم گل هستم و از این به بعد برای اینکه پست های ما با هم اشتباه نشه ، نوشته های من رو به رنگ آبی و مطالب مهرسا رو به همون رنگ قبلی یعنی زرشکی خواهید دید . برای شروع هم گفتم چند تا از عکس هام رو براتون بگذارم تا بیشتر با هم آشنا بشیم ...   سونوگرافی در تاریخ 18 فروردین 93 توسط دکتر الهام شبیری ، سن جنین 18 هفته و 4 روز     سونوگرافی در تاریخ 4 تیر 93 توسط دکتر ماندانا مؤتمنی ، سن جنین 30 هفته     این هم عکس اتاق و وسایل بنده بنا به درخواست نیلوفر جون   لباس ها ...     فرش...
29 مرداد 1393