هورادهوراد، تا این لحظه: 4 سال و 14 روز سن داره

کوچولوهای شیرین

ali

اسفند93

1394/1/3 7:56
نویسنده : مهرسا و هوراد
265 بازدید
اشتراک گذاری

مهرسا :

روز 7 اسفند تولد مهرو نازی بود . من هم که عاشق لباس های پرنسسی و دامنی ( منظور پیراهن ) و لباس عروس ... مامانم هم برای اینکه من رو خوشحال کنه یه لباس شبیه به لباس عروس برام خرید که توی تولد مهرو بپوشم

این هم عکس های تولد

 

 

 

 بالاخره بعد از چند ماه که از تولد هوراد گذشت فرصت کردیم بریم آتلیه و چند تا عکس بگیریم ...

 

 

روز 15 اسفند تولد بابام بود و من و مامانم تصمیم گرفتیم که سورپرایزش کنیم ، برای همین من یه نقاشی خوشگل برای بابایی کشیدم و عصرش هم با مامانم براش یه کیک خریدیم و قرار بود تا شب چیزی به بابا نگیم البته من تا شب چند بار لو دادم و بابام هم به روی خودش نیاورد که فهمیده تا شب با خوشحالیش منو سورپرایز کنه !!

 

به ترتیب از سمت چپ : مهرسا ، هوراد ، بابا ، مامان . اون پایینی هم کیک تولده با یه شمع روشن و چند تا بادکنک هم از بالا آویزون شده .

 

 

 

 

مهد کودک هم به مناسبت روز درختکاری یه اردو ترتیب داده بود به این ترتیب که اول رفتیم برای درختکاری ، بعدش نمایش و کلی هم خندیدیم و بعد از اون برای صرف ناهار به طاقبستان رفتیم.  وقتی که عصر به خونه برگشتم حسابی خوشحال بودم ، البته ما انتظار داشتیم خودمون درخت بکاریم و از اینکه این امکان وجود نداشت ناراحت بودیم

تو مهد برامون سفره هفت سین چیده بودن و ازمون عکس گرفتن که هنوز به دستمون نرسیده یه هفت سین کوچولو به همراه یک کاسه آش هم هدیه ی آخرین روز مهد بود . البته اون روز تب داشتم و سرما خورده بودم ولی چون خیلی دلم میخواست برم ، بعد از دوساعت به همراه مامان و بابام رفتم و خدا رو شکر با دیدن دوستهام حالم خیلی بهتر شد .

 

مهرسا و سیبیل پشمکی ...

 

هوراد :

 

من یاد گرفتم بعضی از صداها رو ایجاد کنم مثل صدای "م" و "ن" و "ب" . وقتی تنها میشم شروع میکنم به حرف زدن ممممم ، ماماما ، بَ بَ

واکسن شش ماهگی رو هم زدم و فعلاً تا یه مدتی از دردسرهای واکسن راحتم


هنوز یاد نگرفتم سینه خیز حرکت کنم ولی وقتی غلت میزنم دور خودم میچرخم و اگه دستم به چیزی نرسه با پا میارمش . تقریباً به همون اندازه که از دست هام استفاده میکنم ، پاهام رو هم به کار میبرم.

وقتی کسی میخنده من هم ادای خندیدن در میارم و با این خنده های الکی واقعاً همه رو به خنده میندازم یا وقتی مهرسا رو میبینم که برگشته خونه انقدر سر و صدا میکنم و الکی میخندم تا اون هم به وجد بیاد و با من بازی کنه.

این هم عکس من در تولد مهرو ...

 حواسم پی پف فیل هاست و شدیداً در تلاشم برای دستیابی به وسایل روی میز 

 

پسندها (1)

نظرات (0)