هورادهوراد، تا این لحظه: 4 سال و 14 روز سن داره

کوچولوهای شیرین

ali

بازگشت دوباره

1394/8/1 15:55
نویسنده : مهرسا و هوراد
411 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

بعد از تقریباً شش ماه و از دست رفتن نزدیک به دو سال از مطالب وبلاگ کوچولوهای شیرین ( البته شانس آوردیم که تا آخرین مطلب رو بک آپ گرفته بودیم خسته ) ، تصمیم گرفتیم که به نی نی وبلاگ اسباب کشی کنیم و چون نوشتن مطالب به سبک گذشته برای شش ماه از دست رفته مون امکان پذیر نیست ، پس خاطرات این مدت رو از روی عکس ها مروری میکنیم و تحولات مهم هورادی و اخبار مهرسایی رو در این دفترچه خاطرات ثبت می کنیم .

 

مهرسا:

اواخر فروردین ماه ، دعوت شدم به جشن تولد بهترین دوستم یعنی ویانا و خیلی هم بهمون خوش گذشت ...

 

دوازده اردیبهشت هم با کمک سارا یه کارت تبریک برای معلم مهربونم ( تیچر بنفشه ) درست کردیم...

 

خرداد ماه تولد کعبه جون بود که توی باغ خاله نیلوفر برگزار شد و کلی خوش گذروندیم ...

 

اواخر خرداد ماه ، جشن پایان سال تحصیلی در تالار انتظار ...

 

عکس بچه ها با پدرها و همچنین با مادرهاشون توی مراسم نشون داده شد ...

 

این عکسو من از مامان و بابام گرفتم محبت

 

یه پیکنیک عالی در سراب نیلوفر همراه با عمو نوید ، پگی جون و پارسا ...

 

نهم تیر ماه هم تولدم بود که توی مهد برگزار شد در کنار دوستهای خوبم ...

لباسم رو هم مامانم برام دوخته بود محبت

 

این هم تصویری از آثار هنری و کاردستی های منه ...

 

عکس های دو نفره ی من و خان داداشم در گذر زمان ...

مهرسا و بازگشت از مدرسه ...

 

یه روز خوب با امیرمحمد ...

 

نمایشگاه آثار نقاشی و کاردستی بچه ها در مهد ...

 

هدیه مدرسه به مناسبت روز دختر ...

 

من و دایی مهربونم که برای دیدن ما به کرمانشاه اومده بود ...

 

و اما هوراد :

تو این مدت من خیلی پیشرفت ها داشتم که خدمتتون عرض میکنم . بعد از عید که شروع کرده بودم به سینه خیز رفتن ، در 17 خرداد ماه برای اولین بار ایستادم و در 26 خرداد سینه خیز تبدیل شد به چهار دست و پا رفتن .

نشستن رو در اردیبهشت ماه و همون موقع ها بود که به به ، دَدَ ، بای بای کردن و تای تای کردن رو یاد گرفتم .

اوایل خرداد بود که چهارمین دندونم هم دراومد.

صعود به ارتفاعات و بالا رفتن از مبل در هفتم و ناز کردن رو در هشتم ، دست دادن و دَ به معنی دست در نهم و لالا کردن روی بالش رو در دهم تیر ماه یاد گرفتم.

ده به معنی بده را در اول مرداد و بَ یعنی بغل را در پونزدهم گفتم . اواخر مرداد ماه بود که برای اولین بار مامانم رو " دایا " صدا زدم . علاقه زیادی به تلفن دارم و هر چی که به دستم برسه باهاش الو میکنم از گوشی تلفن گرفته تا لنگه دمپایی و حتی دونه ی برنج خندونک.

نسبت به لباس پوشیدن بابام خیلی حساس شدم و بعد از خارج شدنش از خونه کلی گریه میکنم .

در شهریور ماه به استفاده از ابزار خیلی علاقه مند شدم مثلاً برس رو به سرم میکشم و قاشق رو به غذا میزنم و به دهنم میبرم و دوست دارم با لیوان آب بخورم .

اولین قدم های مستقل رو در 25 شهریور برداشتم . موقع غذا خوردن باید حتماً یه قاشق دستم باشه و هم زمان با غذا دادن مامانم به من ، من هم به اون غذا بدم .

از 16 مهرماه پسر خیلی مودبی شدم و هر کس رو میبینم میگم "هلا" به معنی سلام و سرم رو همزمان به پایین خم میکنم .

وقتی ازم بخوان پا و زبونم رو نشون میدم و بلدم دست بدم و دست بزنم ، سرسری کنم و چشمک بزنم .

به محض اینکه چشمم به دمپایی میفته یه لنگه اش رو میپوشم و شروع میکنم به راه رفتن .

 

یک گردش بهاری در پارک گلها به همراه مهرسا ، سارا ، مادربزرگ و خاله های مامانم...

 

آش دندونی هوراد ...

 

من که چند وقتیه به گشت و گذار تو خونه افتادم ، دلم میخواد از همه چی سر در بیارم...

 

شیطنت ها و فضولی های هوراد نوپا ...

 

ششم شهریور و تولد یک سالگی هوراد ...

 

و نقاشی خواهرم با خامه های کیک تولد من ...

 

هوراد در خواب ناز ...

 

 

کمک کردن هوراد در کارهای خانه ...

 

دوست جدید تازه از راه رسیده مون ، مهیار خان ...

خوش اومدی به دنیامحبت

 

اولین بار در قصر بادی ...

 

 

ایستادن برای اولین بار ...

 

آقا هوراد و علاقه فراوان به نشستن پشت فرمان ...

پسندها (2)

نظرات (4)

خاله نیلوفر
3 آبان 94 16:49
به به ! منزل نو مبارک . چقدر اتفاق خوب افتاده بود این مدت . واقعا عالی بود . دست مامانتون درد نکنه .
مهرسا و هوراد
پاسخ
مرسی خاله جون
مامانه شایلین
23 آبان 94 20:06
ای جووووووووووونم چه کوچولو های دلنشینی! ماشالله خاله میبوسمتون
مامانه شایلین
30 آبان 94 13:45
مرسی خانومی شما هم لینک شدید
منصوره
14 آذر 94 10:20
خدا حفظتون کنه