مهر و آبان 94
مهرسا :
چند وقت پیش از مامانم پرسیدم ، باغ وحش ها دایناسور دارن و مامانم برام توضیح داد که دایناسورها همه از بین رفتن و نسلشون منقرض شده ... بعد از اینکه مطمئن شدم که تو جنگل و دشت و دریا و ... هم هیچ دایناسوری نیست ، گفتم : " خوب درسته دایناسور نیست ولی ماشین زمان که هست ! با اون میریم دایناسورها رو میبینیم "
مامانم ----->
من ----->
خمیر مجسمه بازی (بشقاب و قاشق و چنگال و شیرینی )...
یه روز از مدرسه برگشتم و بی مقدمه به مامانم گفتم : " میدونی اون چیه که برای هر دختری لازمه ؟" مامانم گفت : "نه ! چیه ؟ " ... گفتم : " فانی بافت . آخه دخترا لازم دارن دستبند درست کنن ، انگشتر درست کنن ، برای خودشون ، برای دوستاشون ..." . خلاصه از اون روز به بعد کار مامانم شده تولید انبوه دستبند ، یکی برای خودم ، یکی برای ویانا ، یکی برای نفس ، یکی برای رامیلا ، یکی برای لونا و ...
چند شب پیش بعد از یکی دو ساعت که خوابیده بودم یک دفعه با گریه از خواب بیدار شدم ، مامانم هر کاری میکرد آروم نمیشدم و همینجوری اشکام جاری میشد . بالاخره بعد از چند دقیقه بهش گفتم که خواب بد دیدم ... خواب دیدم که هوراد افتاده ... ولی بعدش که صدای هوراد رو شنیدم و مامانم بهم اطمینان داد که داداشم حالش خوبه ، دوباره خوابیدم.
لباس های من تو تن عروسک هام ...
من و دوستام ، خونه خاله فروغ...
مهرسا و تیپ پاییزی ...
نقاشی من از کلاه هوراد ...
نقاشی فیل ...
مهرسا و دوستان در کافی شاپ وانیلا ...
تیپ من موقع بازی ...
هوراد :
یادمون رفته بود تو پست قبلی بگیم که بعد از یازده ماه بی خوابی من و مامانم بالاخره فهمیدیم که من رفلاکس پنهان داشتم و علت اذیت شدنم موقع خواب همین بوده ... خدا رو شکر بعد از ویزیت شدن توسط متخصص گوارش کودکان و دریافت دارو کم کم شرایط بهتر شد و الان فقط یکی دو بار شب ها از خواب بیدار میشم و ظهر هم راحت میخوابم .
علاقه من به ارتفاعات ...
از کارهای جدیدم اینه که روی مبل میشینم و هر چی دستم باشه میندازم رو زمین و میگم :"اُتاد =افتاد". علاقه زیادی به نانا کردن دارم و تا یه آهنگ شاد و باب میلم میشنوم ، شروع میکنم . البته با آهنگ های مختلف ، مدل حرکات موزون من هم تغییر میکنه ، مثلاً با آهنگ کردی پاهام رو تکون میدم و با آهنگ های ملایم سرم رو .
با شور و هیجان زیادی پشت تلفن صحبت میکنم و غش غش میخندم و هر چی ازم میپرسن میگم :"آیه=آره" .
هر وقت یه وسیله برقی صدادار مثل سشوار یا جاروبرقی یا ماشین ریش تراش و ... میبینم صداشو درمیارم و میگم :"ووو...ووو"
موقع غذا خوردن دستمو تکون میدم و فوت میکنم یعنی داغه
کمک کردن من به مامانم در کارهای خونه ...
وقتی هم که میخوام از خونه خارج بشم یا کسی لباس بیرون تنش میکنه ، شروع میکنم به بوس فرستادن و بای بای کردن ...
من و خواهری در قصر بادی ...
یه تفنگ اسباب بازی پیدا کردم که مال بابام بوده ، میگیرمش بالا و میگم "دووو...دووو" ، اولین بار که مامانم منو در حال شلیک کردن دید کلی خندید و متعجب بود که همچین کاری رو از کجا یاد گرفتم
از تاریخ بیست و سوم آبان هم خاله زهرا سه روز در هفته میاد پیشم تا مامانم به کارهاش برسه ( چون من اصلاً اجازه ی هیچ کاری رو بهش نمیدم مخصوصاً اگه بخواد با کامپیوتر کار کنه ، میچسبم به مامانم و میگم باید منو بغل کنی ) ... ولی خاله زهرا خیــــــــــــــلی مهربونه و همه اش با من بازی میکنه ، بعد از یکی دوبار که دیدمش حسابی باهاش دوست شدم و کلی از دیدنش خوشحال میشم . حتی مهرسا هم خیلی دوستش داره و دلش میخواد وقتی از مهد میاد ، خاله زهرا بره از سرویس تحویلش بگیره
جدیداً شب که موقع خوابیدنم میشه ، مامانم میگه : "هوراد بریم لالا ؟" و من چند تا بوس برای بابام میفرستم و به سمت اتاق خواب میدوم .
یکی از بازی های مورد علاقه ام کلاغ پره و تا انگشتمو میذارم رو زمین ، زود بلند میکنم و شروع میکنم به دست زدن تا برام بخونن " هوراد که پر نداره ... خودش خبر نداره "
پاسخ من به پرسش زبونت کجاست ؟
نماز خوندنم هم دیدن داره ، همونطور از حالت ایستاده سجده میرم ، یعنی از کمر خم میشم و بدون نشستن سرمو روی زمین میذارم . لب هام رو هم تکون میدم یعنی دارم چیزی رو زمزمه میکنم .
کلماتی هم که میگم عبارتند از :
ماما
بابا
به به
جوجی = جوجه
دِه = بده
آیه = آره
اَیو = الو
هَلا = سلام
بَبَ = بغل
مِما = مهرسا